شنبه بیست و سوم فروردین ۱۴۰۴
11:55
خب
تعریف کنیم :)
روز دوازدهم راهی شیراز شدم و از وقتی رسیدم تا ۷ شب که بلیط داشتیم با سینام گذروندم... بعدم رفتیم ترمینال و ع و م که اولین بار بود میدیدمش هم سوار شدن
تو مسیر خیلی خوش گذشت...کلی حرف زدیم و خندیدیم..با سینام هم خیلی صحبت کردم... فردا صبحش رسیدیم تهران و رفتیم سمت خونه...ف دوس دختر ع هم اومد ولی هر چی زنگ میزدیم صاحب خونه جواب نمیداد :/ تقریباً دو ساعتی رو منتظر موندیم..دیگه من و سینا رفتیم نونوایی و نون بربری تازه خریدیم 🥰
بالآخره با صاحب خونه ارتباط گرفتیم ولی خب تحویل خونه ساعت ۲ بود...دیگه رفتیم وسایلمونو گذاشتیم تو نگهبانی و پیاده راه افتادیم سمت آش نیکوصفت 😍 آش دوغ و شعله قلمکار و عدسی و لوبیا و قارچ گرفتیم و خیلی همه رو دوس داشتیم :)
دیگه رفتیم ۱۳ رو تو پارک آب و آتش و پل طبیعت به در کردیم 🤣
بعد اومدیم خونه استراحت کردیم و دوش گرفتیم و اسنپ گرفتیم رفتیم ایران مال... آقای حیدری😂🧡 یه راننده ی با معرفت و بامزه بود و تو مسیر حسابی باهاش دوست شدیم ... تو کتابخونه جندی شاپور و تیمچه چرخیدیم و عکس گرفتیم... قرار بود ایلوژنا و هلیوم پارک هم بریم که دیر بود تعطیل شد :/ بعد تو فودکورت ها چرخیدیم و شام خوردیم ... دو ساعتی رو مشغول اسنپ گرفتن بودیم و هیچکس ما رو گردن نمیگرفت 😑😂 تاکسی بیسیم زنگ زدیم گفت اونجا راننده نداریم اصلا...سررررد هم بود هوا و گیر کرده بودیم که دیگه شانسی طور زنگ زدیم آقای حیدری و گفت الان میدون آزادی ام ولی میام 🤣🤣🤣🧡🧡🧡 کیوت بانمک
قرار بود بریم شهرک غزالی و یا دریاچه چیتگر که بچه ها خسته بودن و دیروقت هم بود و کنسل شد
دیگه تو مسیر کلی باز خندیدیم و گشت زدیم و نوشیدنی خوردیم و برگشتیم خونه
همه چیز خیلی عالی بود و داشت تا اینکه همون شب ، نصف شب بود تقریبا ، بین من و سینا یه ناراحتی بزرگ شکل گرفت و اون که تا صبح نخوابید ، منم با گریه و دلخوری خوابیدم
صبح نیمرو خوردیم و بعدش رفتیم خیابون انقلاب دنبال کتابایی که سینا میخواست گشتیم و بعدش رفتیم قهوه خوردیم و پیاده راه افتادیم سمت موزه ی قوام السلطنه ، موزه ی سفال و آبگینه..خیلی قشنگ بود و لذت بردیم و بعد رفتیم بازار بزرگ تهران.. گشت زدیم و مغازه ها رو دیدیم
بعد رفتیم کاخ گلستان که واهاهاهاهاهایییییی...خیلی قشنگ بود...چون همزمان دارم جیران رو میبینم که اکثرش همینجا فیلمیرداری شده ، خیلی یهم چسبید.. منتها تمام مدت با سینا قهر بودم و همش به طرز فیک و عجیبی تو دست و پام بود...به زور میخواست باهام حرف بزنه و از دلم در بیاره ولی من فقط به تنهایی احتیاج داشتم... همینجوریش فشار جمع روم بود که باید خوددار میبودم ، این دیگه مضاعف شده بود
بعدش رفتیم فلافل چرک خوردیم و رفتیم سمت باغ کتاب...تئاتر بتهوون رو دیدیم و اونجا سینام برام آیس موکا گرفت...ولی من حالم داشت لحظه به لحظه بدتر میشد و سینا ترسیده بود ! که نکنه این قهر به اتمام رابطه منجر بشه و تو ذهن من داشت میشد !
خلاصه برگشتیم خونه و من گفتم سیگار میخوام...رفتیم یه سیگار کشیدیم و برگشتیم
فرداش هم صبح رفتیم نیاوران ، کافه ساعدی نیا..کلی دسر و نوشیدنی سفارش دادیم :) ولی خب خیلیییی تعریفی نبود ! برعکس تبلیغاتش
بعدش کلی پیاده روی کردیم و لذت بردیم..یه بارون ملسی هم میومد و به به 🤗
دیگه رفتیم اطلس مال و نمایشگاه خودروهای کلاسیک و واهاهاهایییی...خیلی لذت بخش بود 😍
بعدم رفتیم رویاپارک ولی خوشمون نیومد ! برگشتیم :) رفتیم خانه موزه ی دکتر حسابی و حسااااااابی کیف کردیم... بارون هم میومد و کیفور شدیم تو اون فضای زیبا...یه خوششانسی هم آوردیم ، یکی از شاگردای استاد اونجا داشتن درمورد آثار موزه و کارایی که کردن و اینا توضیح میدادن ، وایسادیم حسابی گوش دادیم و خیلی خوب بود خلاصه :)
بعدش رفتیم موزه ی زمان و 😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍
کلی گیلی گیلی شدیم
بعدم مستقیم رفتیم رستوران و غذاهای گیلانی خوردیم... من و سینا مرغ ناردونی و مرغ ترش گرفتیم و خیلی چسبید...تو رستوران هم کلی ۵ تایی صحبت کردیم و خوش گذشت..بچه ها موندن ولی من و سینا اسنپ گرفتیم اومدیم خونه وسایلمونو برداشتیم و رفتیم ترمینال و حرکت کردیم سمت شیراز ... چون سینا باید هفدهم میرفت سر کار
تو مسیر برگشت خیلی بهمون سخت گذشت...نتونستیم اصلا با هم حرف بزنیم و حال و روزمون گریه دار بود !
هر چی اصرار کرد که باهام بیاد گفتم نه !
و دیگه ندیدمش...پیامی هم ندادم و تلفنی هم حرف نزدیم
فرداش رفتم نورآباد و مریض شدم و سفر یک روزه تبدیل شد به سفر ۳ روزه !
اونجا هم فقط یه عصر رفتیم هرایرز که خیلی خیلی زیبا بود و بعدش رفتیم برا عمه ی ش گلدون خریدم ، به ش هم که دیوارکوب هدیه دادم
برگشتم شیراز و پیام داد که عصر ببینمت ؟ گفتم اره ولی هر چی به ساعت قرارمون نزدیک میشدیم دلم آشوب تر میشد...پیام دادم گفتم حالم خیلی خوب نیست یه روز دیگه میبینمت ، رغبتی به دیدارمون نداشتم ! اما پیام داد که میم ، لطفاً ! من الآن دم درم ! یک ساعت زودتر اومده بود !
با بی میلی گفتم باشه...دیدمش...و شاید یک ساعت و نیم داشتیم حرف میزدیم و گریه میکردیم !!!!!!!
حرفاشو شنیدم ، حرفامو هم زدم
خیلی ازم معذرتخواهی کرد بابت اون شب تو سفر ، و کلی عذرخواهی کرد بابت سفری که خراب شد و اونجور که باید بهمون خوش نگذشت
قرار شد من تراپی رو برم حتماً و اگه لازم شد ، سینا هم همراهیم کنه
اشتباه کردم سری قبلی که متوجه یه حس های عجیبی تو خودم شدم ، تراپی رو به تعویق انداختم...همین شد که همه چیز دوباره الان آوار شد رو سرم
بعد از صحبتامون ، دیدم برام زیتون گریل و چلوفسنجون از رستوران محبوبم و یه گل آفتاب گردون گرفته :) بعدم رفتیم کافه و قهوه و کوکی خوردیم
برگشتم خونه و با توجه به حرف ها و کلا چیزی که بهمون گذشته بود اون شب ، فهمیدم که من بیشتر از چیزی که فکرشو میکردم عمیق شدم تو این رابطه... بیشتر از چیزی که فکرشو میکردم عاشقشم !فقط اونه که میتونه هم دلیل شادیم باشه و هم اگه دلمو بشکنه ، در حد اعلا بشکنه !
خلاصه که انگار رابطه مون رو از یه کات حتمی نجات دادیم ! و لبخند از لبم کنار نمیره :)
پنجشنبه باز اومد پیشم :) ظهر با هم ناهار خوردیم و استراحت کردیم ، شربتی که دوس داره رو واسش درست کردم و رفتیم بیرون... کلی پیاده روی کردیم و بعدش هوس ساندویج چرک کردیم 😁 ساندویچ کالباس خوردیم و برگشتیم خونه
اینم از این :) 💚✨