1404

چهارشنبه بیست و ششم مهر ۱۴۰۲ 4:28

فردا دارم میرم خونه :)

و ذوق زده م.

امیدوارم خوش بگذره.

دفعه قبل که رفتم دقیقا دو ماه پیش بود.

چقدر پر از استرس و ترس بودم.

اما واقعا خوش گذشت :)

این بار اما ترس ندارم.با دید مثبت دارم میرم.

خدا کنه این بار هم عالی بگذره

زنگ زدم به مامان گفتم فردا شب که میرسم برام کوکو سبزی درست کن 😍

پنجشنبه هم به فاطی گفتم برام ناهار لازانیا یا مرغ ناردونه ی من در آوردی خودشو بپزه :)

به فاطی ط هم گفتم پنجشنبه شب بریم شاورما بخوریم :))))

تا الانم عینهو خل و چلا موزیک گذاشته بودم می‌رقصیدم و خونه رو جم و جور میکردم

فردا امتحان زبان دارم. خدا کنه خوب بگذره.و وااااااااااقعا امیدوارم اون کتاب گیر من یا سینام بیاد :)

خدایا.این پسر چقدرررر میتونه برای من عزیز و دوست داشتنی باشه آخه؟!💚✨

نوشته شده توسط: mim

1403

سه شنبه بیست و پنجم مهر ۱۴۰۲ 17:51

هیچی مث بوی بارون نمیتونه خُلق آدمو عوض کنه :)

اولین نم‌نم های پاییز هم بارید

خدایا شکرت که یبار دیگه دارم پاییزو میبینم :)

می‌خوام امسال خیلی بیشتر به پیاده روی بگذرونم

شکر که هوا داره خنک میشه و از دست گرما خلاص میشیم.

هیچی اندازه ی گرما انرژی منو نمیگیره...

نوشته شده توسط: mim

1402

یکشنبه بیست و سوم مهر ۱۴۰۲ 3:55

چی داره سرمون میاد.

دیگه باید منتظر خبر قتل کدوم هنرمند ، فعال محیط زیست ، وکیل ، منتقد ، معلم ، معترض و... باشیم؟

گندتون بزنن گندتون بزنن گندتون بزنن گندتون بزنن گندتون بزنن

نوشته شده توسط: mim

1401

شنبه بیست و دوم مهر ۱۴۰۲ 0:20

نمی‌دونم امروز چم بود

رو مود خوبی نبودم و کلا با سر درد همراه بود

غذا درست کردم

آشپزخونه رو تمیز کردم

ولی دست و دستم به هییییچ کار درستی نمی‌رفت

کلی وقت الکی تو اینستا گذروندم و ویدیوهای چرت و پرت دیدم.

پاشدم حلوا درست کردم. یکم غر زدم.

اینستامو دی اکتیو کردم

شادی پیام داد و گفت زهرا و شوهر دعواشون شده و گفته میخواد طلاق بگیره و کیلو کیلو پشم بود که از من می‌ریخت !!!!

خدا آخر و عاقبت این زوج نابالغ رو بخیر کنه.

یک مقدار ریزی زبان خوندم و بیخیالش شدم.

نفرین به پریودی . احتمالا فردا پس فردا پریود میشم.

میخوام برا‌ خودم چالش های کوچیک کوچیک جند روزه ایجاد کنم.

این هفته کلا آفم . کلاس نداریم و فقط یه روز باید برم برا امتحان. بعدش احتمالا چند روزی رو میرم خونه.

فردا باید کم کاری امروزو جبران کنم و خیلی بیشتر بخونم. یکشنبه وقت تراپی گرفتم.حس میکنم این نامنظم طی شدن جلسات فایده ای نداره.ولی پولشو ندارم که مداوم از جلسات استفاده کنم. نهایتا یک بار در ماه.دوس داشتم میتونستم منظم ادامه ش بدم.دروغ چرا. پر از اضطرابم

نوشته شده توسط: mim

1400

چهارشنبه نوزدهم مهر ۱۴۰۲ 21:51

دو تا از بچه های کلاسمون به خاطر اینکه در سطح کلاس نبودن ، تصمیم گرفتن برگردن و دوباره این سطح رو بخونن. و همین چنان حس بدی به من داد که کل کلاس به استرس گذشت. حس میکردم منم کافی نیستم. خیلی کم کاری کردم و کلی کلمه هست که نخوندم ، کلی سریال هست که ندیدم و و و.

استاد که داشت پای تخته مثال می نوشت یهو رومو کردم سمت سینا و بهش گفتم منم میخوام برم به استاد بگم که میخوام برگردم یه لول عقب و چشاش گرررررد شد !

آخر کلاس باید ارائه میدادیم. شروع کردم به حرف زدن و تموم که شد ، بهم گفت میم تو اگه اینجوری امتحان بدی بهت قول میدم که از ۱۰۰ ، نمره ت بالای ۹۰ میشه !!!!

ولی من بازم احساس بدی داشتم. بعد از کلاس رفتم سمتش که بهش بگم استاد جدی و صادقانه بهم بگو آیا برای شروع لول پیچیده ی‌ بعدی مناسبم یا باید برگردم عقب که سینا جلومو گرفت و کلی حرف زد باهام و دیدم راست میگه. من همینجوریشم از همه ی بچه های کلاس جلوترم ! چه مرگمه ؟! نمیدونم ! از اون طرف ، مگه پول علف خرسه که دوباره برگردم ترم قبلو از نو بخونم وقتی همه ی درس ها و گرامر ها رو کامل یاد گرفتم ؟! مشکلم با لغت هاست که اونو باید زحمت بکشم انقدر بخونم تا یادش بگیرم.همین !

این چه فاجعه ی‌ بزرگیه که اصلا به خودم اطمینان ندارم؟ هیچوقت از خودم راضی نیستم؟ و همههههه دارن مدام اینو بهم میگن و بازم تغییری در من به وجود نمیاد. شادی ، سینا ، فاطی ، خواهرم ، از ، سینا ، تراپیستم ، علیرضا ، روح ، زهرا ، استاد غ ، زینب ، استاد ج ، جی پی و و و و

خسته شدم از این اوضاع....کمکم کن خودمو اصلاح کنم... این حجم استرس برام خیلی زیاده

نوشته شده توسط: mim

1399

چهارشنبه نوزدهم مهر ۱۴۰۲ 2:30

واقعا نمی‌دونم چطور میتونم انقد در طول روز وقت تلف کنم :/

نوشته شده توسط: mim

1398

دوشنبه هفدهم مهر ۱۴۰۲ 22:25

جنگ جهانی سوم رو دیگه برنمیتابم :/

بابا قرن ۲۱ عه.

بتمرگید سر جاتون زندگیتونو بکنید‌.

پوتین حمله میکنه به اوکراین.

طالبان به افغانستان

حماس به اسرائیل

حمایت آمریکا و پوتین از این دو تا

حضور پلید و وقیح ایران تو همه ی اینا.

فقر و فلاکت سومالی و آفریقا.

جنگ تو عراق و سوریه و آذربایجان و ترکیه و لاب لاب لاب.

چه مرگتونه. مردم بدبخت چقد دیگه باید تاوان سیاست های مرگبار دولت ها رو بدن ؟

دو دقه بتمرگید سر جاتون پاتونو از رو خرخره ی ملت بردارید جان جدتون. جدال ها و اثرات بعدش تمومی ندارن انگار

نوشته شده توسط: mim

1397

دوشنبه هفدهم مهر ۱۴۰۲ 22:19

آگهی شغلی گذاشته تو دیوار بدون جزئیات نوشته استخدام نیروی گلکار در فلان گلفروشی.

پیام دادم میگم سلام میشه لطفا ساعت کاری و مبلغ حقوق و بقیه اطلاعات مربوطه رو بگید لطفا؟

نوشته سلام بله لطفا اول رزومه ارسال کنید 😐😐😐😐

کل آگهی های استخدامی رو که نگاه میکنی همشون تهش نوشتن شماره تماس فلان جهت ارسال رزومه :/

خب پدسگ فروشنده لباس داری استخدام میکنی چه رزومه ای لازمه بفرسته برات :/ نهایتا بگه قبلا فلان جا و فلان جا کار کردم دیگه :/ینی فقط شنیدن که قبل از استخدام باید از متقاضی رزومه بگیری .

یا یکی نوشته بود استخدام نظافتچی مسلط به برنامه آفیس ://////////////

آگهی گذاشته استخدام نیرو لطفا تماس بگیرید 😐 چرا فک میکنی وقتی نه ساعت کاری ، نه مبلغ ، نه جنسیت و نه حتی آدرس رو گذاشتی کسی حال داره باهات تماس بگیره که تهشم بفهمه شرایطش به تو نمیخوره ؟!

پیام دادم میگم مبلغ حقوقو بگو نوشته اول برای نمونه چند تا کار طراحی کن بفرست :/ میگم خب حقوقو بگوووو میگه بنده منشی هستم اطلاع ندارم اول چند تا کار در مورد فلان طراحی کن بفرست تا خبر بدیم :/ چرا باید برا‌ کاری که نمیدونم حقوقش چنده وقت بذارم و طراحی کنم تهشم بهم بگی مثلا یک میلیون و من بگم نه نمیخوام خدافز؟ قبلا خوردم از اینا !!! یبار کلی وقت گذاشتم طراحی کردم گفت خبر میدم . خبر نداد. بعد مدتی رفتم تو پیجش دیدم کارامو پست و استوری کرده :)))

خلاصه که ریدید عزیزان

فاک یو آل

موقعیت الانم میدونی چجوریه؟ درس نمیخونم چون دلم پول میخواد و هی دارم دنبال کار میکردم ... سر کار نمیرم و مصاحبه نمیدم ‌‌‌چون با با ساعت کلاسم تداخل داره یا با ساعت خوندنم :)

و این چرخه ی مریض هی داره تکرار میشه و من ریدم تو این ذهن آشفته و یکجانَشین :/

نوشته شده توسط: mim

1396

یکشنبه نهم مهر ۱۴۰۲ 10:3

کلاسام خوب پیش میره

تایم درس خوندنم کم شده ولی بازم قابل قبوله.میخوام برنامه ریزی کنم که برگردم به روال قبل :)

دیشب با سینا دو تا قرار خیلی خیلی مهم گذاشتیم ... حتی نوشتیم و امضاش هم کردیم 😂😁

باید حواسم باشه که پایبند بمونم بهش.

دیروز پیتزا هم خوردیم :)

من این فست فودیه رو ورشکست کردم 😂😂😂

هر کی کد تخفیف میاد رو گوشیش و استفاده نداره سریع میدتش به من :)))

و به محض اینکه این کد به دست من میرسه بدو بدو میرم خوشمزه ترین پیتزای آمریکایی دنیا رو سفارش میدم که خب تو اسنپ فود ، یه کوپن هم داره که سفارش اول ۱۰ درصد تخفیف شاملش میشه :)))) خب من پدر این بندگان خدا رو در آوردم 😂🧡

تازه دیروز نمی‌دونم چرا ولی بابا که کد داشت و سفارش داد برام ، یهو دیدیم ارسالشم رایگان شد !!!!!!

شگفتا :))))

این روزا ۳ تا چیز ذهنمو درگیر میکنه.

اولیش مسأله ی مهاجرته که سه سال بالا پایین پریدم که بابامو راضیش کنم و نشد ، و حالا که بالاخره اوکی داد و وااااااقعا گفت برو کاراتو بکن ، من ترس و‌ شک افتاده به جونم !!!!!!

و این مغزمو داره میخوره

دومیش اینکه هی به خودم میگم تو الان باید تبریز میبودی :) میرفتی دانشگاه و تو رشته ی مورد علاقه ت ادامه تحصیل میدادی...الان باید از شگفتی های شهر و دانشگاه جدید به وجد میومدی و خوابگاه رو تجربه میکردی. دوستای جدید پیدا میکردی ، کارت دانشجویی می‌گرفتی ، میرفتی سلف ، کلاس طراحی خارج از فضای دانشگاه ثبت نام میکردی ، عصرا بعد کلاس میرفتی تو بازار سنتی می‌چرخیدی ،قرابیه میخوردی و برمی‌گشتی به کنج اتاقت تو خوابگاه ... اونجا با دوستات چایی میخوردی، حرف میزدی میخندیدی و و و ....

اما الان اینجام... شیراز...رو تختم....و پر از شک و تردید.

سومیش هم اینکه با وجود اینکه سینا رو خیلیی خیلیییی خیلیییییییی دوسش دارم و بینمون همه چی مث قبله ، یه حالی ام و انگار دوس دارم جدا بشیم !

مسخرگی اگه جسم داشت ، شکل من بود قطعا :/

نوشته شده توسط: mim

1395

چهارشنبه پنجم مهر ۱۴۰۲ 16:37

از آدمای پولدار بدم میاد !

واقعا داره بدم میاد و این اصلا خوب نیست.

این‌ خشمی که میاد سراغم واقعا احمقانه س

انگار ازشون دلخورم!

چطور آخه میتونه ۶ تومن پول بده واسه کفش و بیاد با ذوق تعریف کنه که آف خورده بود و ایول سود کردم و بچه ها شما هم برید بخرید زودتر تا تموم نشده؟! و بقیه هم بگن وااااای چقد خوب ایول آدرس بده بعد کلاس بریم بگیریم !!!!!

چقد دنیاهامون فرق می‌کنه.....

نوشته شده توسط: mim

1394

شنبه یکم مهر ۱۴۰۲ 1:54

مربای انگور درست کردم !!!!

و اصلا نمیدونستم‌ چیزی به اسم مربای انگور هم وجود داره فقط چون انگور دوست ندارم و خیلی وقت بود تو یخچال بود ، دست به کار شدم و خیلی خوشمزه و خوشرنگ شد :)

وضعیت خوابم به هم ریخته.

از اینکه خودمو باور ندارم و حس لوزر بودن دارم بدم میاد.

از اینکه همه بهم یادآوری میکنن که اعتماد به نفسم خیلی پایینه هم بدم میاد.

از اینکه خودم و بقیه میدونیم که من توانمندم اما همیشه در سایه قرار می‌گیرم متنفرم.از اینکه هی برام یادآوری میشه این جریان که تو فقط تو دام کمالگرایی افتادی !

از اینکه ترسوام.استمرار ندارم.تنبلی پیشه کردم و همین داره بیشتر اذیتم می‌کنه !

تصمیم گرفتم برگردم به زندگی...و واقعا میخوام صدمو بذارم روش.

خدایا کمکم کن

نوشته شده توسط: mim