کلاسام خوب پیش میره
تایم درس خوندنم کم شده ولی بازم قابل قبوله.میخوام برنامه ریزی کنم که برگردم به روال قبل :)
دیشب با سینا دو تا قرار خیلی خیلی مهم گذاشتیم ... حتی نوشتیم و امضاش هم کردیم 😂😁
باید حواسم باشه که پایبند بمونم بهش.
دیروز پیتزا هم خوردیم :)
من این فست فودیه رو ورشکست کردم 😂😂😂
هر کی کد تخفیف میاد رو گوشیش و استفاده نداره سریع میدتش به من :)))
و به محض اینکه این کد به دست من میرسه بدو بدو میرم خوشمزه ترین پیتزای آمریکایی دنیا رو سفارش میدم که خب تو اسنپ فود ، یه کوپن هم داره که سفارش اول ۱۰ درصد تخفیف شاملش میشه :)))) خب من پدر این بندگان خدا رو در آوردم 😂🧡
تازه دیروز نمیدونم چرا ولی بابا که کد داشت و سفارش داد برام ، یهو دیدیم ارسالشم رایگان شد !!!!!!
شگفتا :))))
این روزا ۳ تا چیز ذهنمو درگیر میکنه.
اولیش مسأله ی مهاجرته که سه سال بالا پایین پریدم که بابامو راضیش کنم و نشد ، و حالا که بالاخره اوکی داد و وااااااقعا گفت برو کاراتو بکن ، من ترس و شک افتاده به جونم !!!!!!
و این مغزمو داره میخوره
دومیش اینکه هی به خودم میگم تو الان باید تبریز میبودی :) میرفتی دانشگاه و تو رشته ی مورد علاقه ت ادامه تحصیل میدادی...الان باید از شگفتی های شهر و دانشگاه جدید به وجد میومدی و خوابگاه رو تجربه میکردی. دوستای جدید پیدا میکردی ، کارت دانشجویی میگرفتی ، میرفتی سلف ، کلاس طراحی خارج از فضای دانشگاه ثبت نام میکردی ، عصرا بعد کلاس میرفتی تو بازار سنتی میچرخیدی ،قرابیه میخوردی و برمیگشتی به کنج اتاقت تو خوابگاه ... اونجا با دوستات چایی میخوردی، حرف میزدی میخندیدی و و و ....
اما الان اینجام... شیراز...رو تختم....و پر از شک و تردید.
سومیش هم اینکه با وجود اینکه سینا رو خیلیی خیلیییی خیلیییییییی دوسش دارم و بینمون همه چی مث قبله ، یه حالی ام و انگار دوس دارم جدا بشیم !
مسخرگی اگه جسم داشت ، شکل من بود قطعا :/