2211

یکشنبه یازدهم آبان ۱۴۰۴ 1:33

دیروز عصر با اینکه خیلی خسته بودم و خوابم میومد ، اول باکس فاطی که حسابی لکه ی آب روش بزرگ شده بود رو‌ کاغذپیچی کردم ، بعد خلاف حس و حالم که خیلی خسته بودم ، آرایش کردم و رفتم گلفروشی..گل آفتاب گردون خیلی خیلی پژمرده شده بود و ظاهرش خیلی بد شده بود..در آوردم انداختمش دور و دیگه آفتابگردون نداشتن.. به جاش دو مدل گل دیگه خریدم و جایگزین کردم...بعدش رفتم کافه و باکس رو تحویل دادم و تو ماشین منتظر موندم که فاطی بیاد.. طبق معمول دیر کرد :/ :))

دیگه رفتیم یکم دور زدیم و خرید کردیم اینا ، بعدش راه افتادیم سمت کافه..من سن سباستین سفارش دادم و اسپنیش لته.. خیلییی خوشمزه بود :)

دیگه هدیه رو آوردن و بچم حساااابی سوپرایز شد 🥺💖

بعدم اومدم خونه و تا صبح بابا حالش بد بود و سرفه های ناجور میکرد..هی نیم ساعت به نیم ساعت یا صداش از خواب میپریدم و براش دمنوش و میوه و اینا می‌بردم..تا اینکه دیدم ظهر با عصبانیت و فحش ، درو به هم کوبید و از خونه رفت بیرون 🙄 دیگه بیدار شدم و دیدم بله ، منم بدجور سرما خوردم 😑 کلا هم که از دستمال استفاده نمیکنه و کل ویروس ها تو هوا و رو‌ مبل و همه جا پراکنده ست .. دیگه مامان آش درست کرد که خیلی هم خوشمزه شده بود 😍 کلا با ماسک تردد میکنم که مامان نگیره حداقل..ف اومد خونه و نی‌نی قشنگمو هم دیدم..خیلییی اصرار کرد که بریم بیرون ولی واقعا حالم خوب نبود و گفتم نمیام...دیگه اونا رفتن و منم دوش گرفتم...همشششش گشنمه و خوابم میاد ! دلم وحشتناک هوس سوخاری و پیتزا و سمبوسه و سالاد پر سس و اینا کرده ! هر چیزی که بده و نباید بخورم ! دیگه تخم مرغ سرخ کرده درست کردم با پنیر 😍😍😍 وحشتناک خوشمزه بود....فیلم funny game رو هم دیدم که یه مزخرف واقعی بود 🙄 داشت خوابم می‌گرفت که مامان اومد و برام کباب خریده بود 😭💙

الان دیگه پلکام داره سنگین میشه و وقت خوابه... بابا هم راستی خونه نیومده دیگه و زنگ زدم گفت نمیام !

شب بخیر 🌌🌃🌠

نوشته شده توسط: mim