1461
دیروز ، همه چیز خیلی خوب گذشت
آماده شدم رفتم بیرون....و گفتم اوکیه کلاسو میرم... سینا اومد پیشم و یکم اعصابمو خورد کرد و گفتم اصصصلا نمیام :/
دیگه اون رفت کلاس و من رفتم نشستم تو ایستگاه مترو و پادکست گوش دادم... بعد یک ساعت یهو دلم خواست سوار قطار شم
سوار شدم و رفتم بازار وکیل :)
همون جایی که هر وقت حالم خوب نیست بهش پناه میبرم
وقتم کم بود چون ساعت ۴ برا آرایشگاه وقت گرفته بودم
یه چرخی زدم ، ساندویچ چرک مورد علاقه م رو هم خوردم و بارون زد :)
بعدش رفتم موهامو کوتاه کردم ... هر چی تلاش کردم بذارم بلند شه و دیگه کوتاه نکنم ، نشد...کلی گیره و کش مو و اینا آورده بودم با خودم که به ذوق اونا،بذارم بلند شه موهام ولی نع... نفایده
بهد آرایشگاه هم اسنپ گرفتم رفتم خونه که کد تخفیف داشتم و کلا سفرم رایگان شد😂😍
اومدم خونه و اپل رفتم حمام و بعدش سعی کردم حال و هوای قهر رو عوض کنم
کلی حرف زدیم و خندیدیم ، بعد با مامان رفتیم بیرون... خودمون رفتیم کافه و شیک خوردیم ، برا بابا هم برگر گرفتیم و آوردیم خونه..خیلیییییی سرد بود
باز نشستیم تا دیروقت حرف زدیم و حرف زدیم و حرف زدیم و بابا کلی گربه کرد....گفت مردم دیگه انقد غصه ی فاطی رو خوردم و تو این ۶ سال انقدر گریه کردم :( مامان هم اشک بابا رو که دید زد زیر گریه....
خیلی جلوی خودمو گرفتم که اشک من در نیاد...باهاش کلی صحبت کردم که دیگه بسه..کشتی خودتو...کی اینجوری دوس داره؟ کی میتونه سرشو بالا بگیره به خودش افتخار کنه که ایول بابام به خاطر من کلی غصه خورده و خودشو مربض کرده؟ پاشو یکاری کن...پاشو تغییر بده ذهنیتت رو... پاشو برو اگه گله و ناراحتی ای داری خب به زبون بیار با خانواده ش صحبت کن
چی بگم...زبونم مو در آورد انقد که گفتم
هر دفعه همین آش و همین کاسه
دوس داره غصه خوردنو
بش گفتم تو اگه خیلی به فکر مایی ، برو به خودت برس...برو یکاری کن خودت سرزنده و شاد باشی
همش داری تو مریضی و دلمردگی غلت میزنی به خاطر ما ، فک کردی ما خوشحالیم؟!
.
.
هیچی دیگه...به همینا گذشت ... بعدشم من احساس سرماخوردگی داشتم و ترسیدم.. دوباره با ماسک تردد میکردم که خدا رو شکر امروز صب مامان و بابا رفتن...بابا اصصصصلا نباید سرما بخوره به هیچ وجه
قبل خواب کلداکس و آنتی هیستامین خوردم و به جز چند باری که بیدار شدم ، میتونم بگم تا همین الان خواب بودم!
بابا اینا هم به سلامتی ، ظهر رسیدن 💚